ربّا ! هر چه بوده در این مدت چیزی جز تاریکی جمع نکرده ام، بیا و در این ماهی که میهمانت هستم تاریکی ام را به نور میهمان کن.
بیایید پدر و مادر را، خواهران و برادرانمان را مهربانتر باشیم .. دور هم که نشسته اید، صمیمیت خانواده را دوره کن همانجا کنار دلسوزی و مهربانی مادر و عظمت پدر.با احترام بنشین؛ تکرار که نمی شود این دور هم نشستن ها.
حالا نان سنگک هم بوی ایمان می دهد، سخنان خدا را برای تو ( قرآن) فراموش مکن.
دلت که از هر آنچه که باعث سنگینی پرواز به سوی او می شد خالی کن، آنگاه خوب مطهر شو.
فرازی از ابوحمزه ثمالی را از بر کن.زبانت را ..
آه هر چی می کشم از این زبان است... زبااااان.
مادرم می گوید : بعضی تنها زبانشان به انتقاد و عیبجویی میچرخد . برخی هم خوب میتوانند زبان سپاس و تشکر به کار گیرند و از خوبیها و ارزشها و خدمات و محبت های دیگران تشکر و قدردانی کنند . آن که زبان شاکر دارد، محبوبیت مییابد، هم نزد خدا، هم نزد خلق خدا.
زبانت را به خوب گفتن و گوشهایت را به شنیدنی های درست،عادت بده.
از همین حالا کمی سر به زیرتر باش، نگاهت را منزه کن از هر چه و هر که نامحرم است. چه کسی جز "او" محرم دلت خواهد بود؟
دلت را خوش کن به صمیمیت میزبان.صفای سینه ای بخواه که تو را یاری دهد تا بتوانی تمام آنچه در دلت بدرنگ شده؛ از کینه هایی اگر خدای ناکرده، بوی نا گرفته ای، از حسدی اگر تیره دلت کرده و از همه آنچه تو را از «او» دور کرده،رها بشی.
برخیز، کمی بارانی شو. پر از طراوت.خیس شو از رنگ وضو ... سجاده ات را که پر از نرگسی ها کرده بودی، باز کن ... صدای مؤذن را می شنوی؟
برخیز و به احترام میزبان قیام کن.چنان بزرگی اش را تکبیر بگو که " او " به داشتن چنین بنده ای به خود ببالد... .
فراموش مکن آمده ای میهمانی ! محترم باش و احترام کن تمام مقدسات را ... .
دروغ، ریا، تزویر، غیبت، عیب جویی، تهمت و تردید همه را همین حالا که آماده هستی، دور بریز، از تمام خودت همه را پاک کن ... .
حالا میزبان به استقبالمان آمده، نگاهمان که می کند، زیباتر می شویم.
آیینه شو .. خودت را تماشا کن، حالا آراسته تر از همیشه به میهمانی خدا آمده ای.
حال دستانت پر از دعاست... پر از یاد خدایی ..
سحر که پر از مهتاب می شوی، سعی کن به هنگام افطار مبارک شوی.
تا می توانی نیکی کن همه را، آنقدر روشن شو که 11 ماه دیگر، هرگز تاریکی را دچار نشوی ... .
پ.ن: دلم برای روزه های کله گنجشکیم خیلی تنگ شده.. دلم برای زلالی روزه هایی که اون وقتا می گرفتم و خلوص اون روزام تنگ شده ..
پ.ن: وبلاگ در محضر نور ( نویسندش " یه منتظر که آرزو می کنه منفعل نباشه" ست ) یه هدیه ی خیلی قشنگی رو به امام زمان (عج) تو روز میلاد آن حضرت داده ..
تو ماههای دیگه هم خدا باهامون حرف می زنه ولی بیایید تو این ماه مبارک بفهمیم و عمل کنیم و به دیگرون بشناسونیم حرفای سازنده ی حکیممونو. «اینجا» هدیه ی " یه منتظر که آرزو می کنه منفعل نباشه" رو می تونین ببینین.
یادگار: جاده های کردستان آن قدر نا امن بود که وقتی می خواستی از شهری به شهر دیگر بروی ، مخصوصا توی تاریکی ، باید گاز ماشین را می گرفتی ، پشت سرت را هم نگاه نمی کردی. اما
زین الدین که هم راهت بود، موقع اذان ، باید می ایستادی کنار جاده تا نمازش را بخواند. اصلا راه نداشت.بعد از شهادتش ، یکی از بچه ها خوابش را دیده بود؛ توی مکه داشته زیارت می کرده. یک عده هم همراهش بوده اند. گفته بود « تو این جا چی کار می کنی؟ » جواب داده بوده « به خاطر نمازهای اول وقتم، این جا هم فرمانده ام. »